
در ياد مايى
مشاهده پست مشابه : داستان های از امام رضا علیه اسلام
:: برچسبها: در یاد مایی, داستان های امام رضا, داستان های امام رضا هشتمین نور, امام هشتم, هشتمین نور, imam reza,
راوى عبد الله بن ابراهيم غفارى
تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مىگذشت.يكى از طلبكارهايم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود.
به طرف صريا حركت كردم تا امام رضا(ع) را ببينم. مىخواستم خواهش كنم كه وساطت كنند از او بخواهد كه مدتى صبر كنند.زمانى كه به خدمت امام رسيدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت كرد تا چند لقمهاى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به ميان آمد و من فراموش كردم كه اصلا به چه منظورى به صرياء آمده بودم. مدتى كه گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره كردند كه گوشه سجادهاى را كه در كنارم بود، بلند كنم. زير سجاده، سيصد و چهل دينار بود. نوشتهاى هم كنار پولها قرار داشت. يك روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف ديگر آن هم اين جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نكردهايم. با اين پول قرضت را بپرداز! بقيهاش هم خرجى خانوادهات است».
مشاهده پست مشابه : داستان های از امام رضا علیه اسلام
:: برچسبها: در یاد مایی, داستان های امام رضا, داستان های امام رضا هشتمین نور, امام هشتم, هشتمین نور, imam reza,
